مسائل زندگی و سبک های حل مسئله


سبک های حل مسئله:

مسائل زندگی و سبک های حل مسئله : مسئله را می توان نوعی گرفتاری تعریف کرد که راه حل مفید و آماده ای برای آن وجود ندارد. ما با مسائل مختلفی در زندگی مواجه هستیم.

برخی از این مسائل ماهیت کاربردی دارند مانند «عدم پذیرش در کنکور» و برخی از ماهیتی هیجانی برخوردارند مانند « اضطراب کنکور». البته در عمل نمی توان مسائل کاربردی را از مسائل هیجانی تفکیک نمود.

در مثال بالا نیز ممکن دلیل عدم پذیرش در کنکور، اضطراب امتحان و کنکور باشد.

افراد در مواجهه با مسائل زندگی روشهای متفاوتی را در پیش می گیرند. برخی افراد از شیوه هایی استفاده می کنند که به جای حل کردن مسئله، بر بار مسئله اولیه می افزایند و آن را پیچیده تر می کنند.

بعنوان مثال فردی که در کنکور پذیرفته نشده است به جای تلاش مجدد برای پذیرفته شدن و یا پیدا کردن علاقمندی و استعداد دیگری در زندگی و شکوفا کردن آن، انگیزه خود را از دست داده و افسرده می شود.

فرد افسرده تمرکز لازم برای مطالعه را نداشته و بار دیگر در کنکور پذیرفته نمی شود، عدم پذیرش مجدد باعث می شود خود را فردی بازنده و بی کفایت ببیند و برای رهایی از احساس بی کفایتی و بازنده بودن به انجام رفتارهای پرخطر رو بیاورد.

مسائل زندگی و سبک های حل مسئله
مسائل زندگی و سبک های حل مسئله

شیوه مشکل آفرین:

این شیوه ناکارآمد را « شیوه مشکل آفرین» می نامند. در این شیوه، فرد به جای حل مسئله با به کارگیری راه کارهای منفی و ناکارآمد نه تنها مسئله را حل نمی کند بلکه آن را پیچیده تر نیز می نماید.

واقعیت آن است که مسائل برای تمامی افراد هیجان مشابهی به همراه ندارند. آنچه باعث می شود یک نفر از پس حل کردن مسئله ای در زندگی برآید و دیگری در مواجهه با همان مسئله از پا بنشیند و مسئله را معضل تلقی کند، معنایی است که آن دو در ذهن خود به مسئله می دهند.

در واقع معنایی که ما به مسائل می دهیم ناشی از افکار و باورهایی هستند که ما در ذهن خود نسبت به مسائل داریم. این افکار، هیجانات ما نسبت به آن موضوع را تعیین می کنند.

هر هیجان به شیوه ای خاص در ما انگیزه عمل ایجاد می کند. بعنوان مثال اگر یک نفر به پذیرفته نشدن در کنکور چنین معنایی بدهد: « اتفاق ناخوشایندی برای من افتاده است اما افراد زیادی هر ساله در کنکور پذیرفته نمی شوند و برای پذیرفته شدن نیاز به تلاش بیشتری است»، به احتمال بسیار زیاد برانگیخته می شود تا با تلاش بیشتری به نتیجه دلخواهش برسد.

اما اگر در همین موقعیت فرد دیگری این معنا را به پذیرفته نشدن خویش بدهد:« فایده ای ندارد، رقیب های من خیلی باهوش تر و با عرضه تر از من هستند، من بی عرضه تر از آن هستم که بتوانم در کنکور پذیرفته شوم»، با احتمال زیاد احساس شکست، افسردگی و غم را تجربه خواهد کرد.

این احساسات او را برای تلاش بیشتر بر نمی انگیزند بلکه به رخوت و سستی بیشتر در او می انجامند. از این رو او تلاشی برای پذیرفته شدن مجدد انجام نمی دهد و بدیهی است که پذیرفته هم نمی شود.

افرادی که از شیوه « مشکل آفرین» در مواجهه با مسائل استفاده می کنند، معانی به مسائل می دهند که کارآمد نیست و به راه حل آفرینی منجر نمی شود.

مراحل حل مسئله:

اولین گام برای حل یک مسئله، تعریف دقیق آن مسئله است. مسائل زندگی نیز مانند مسائل ریاضی مدرسه هستند. صورت مسئله حاوی معلوماتی است که با دانستن آن ها می توان به مجهول یا مجهولاتی دست پیدا کرد. چنانچه درک درستی از صورت یک مسئله نداشته باشیم، نمی توانیم به راه حل های آن نیز دست پیدا کنیم.

بعنوان مثال مسئله ای را که سامان با آن مواجه است در نظر بگیرید:

سامان در یک شرکت تبلیغاتی به عنوان طراح مشغول به کار است. او و همکارش لازم است طرح های تبلیغاتی متعددی را تا هفته آینده آماده نمایند و به رئیس شرکت ارائه دهند.

سامان هفته شلوغی  را پیش رو دارد. عصر جمعه است و سامان در کنار خانواده اش مشغول گفتگو با همسر و فرزندش است. همسر سامان از او می خواهد برای رسیدگی به مشکلات درسی پسرشان زودتر به خانه بیاید و وقتی را به پسرشان اختصاص دهد.

سامان احساس کلافگی می کند. با خودش فکر می کند:« امکان ندارد بتوانم در این هفته شلوغ از پس رسیدگی به درسهای پسرم بربیایم، همسرم مرا درک نمی کند، من در زندگی تنها هستم، هیچکس به فکر من نیست، همسرم خودخواه است».

بنابراین عصبانی می شود و شروع به غر زدن به همسر و پسرش می کند. همسرش از برخورد خشن او ناراحت می شود و پسرش با بغض به اتاقش می رود.

سامان بیشتر احساس کلافگی می کند. حال احساس گناه از برخورد ناشایستش نیز به حال بدش اضافه شده است. او برای فرار از این حال بد، با اتومبیلش بیرون می رود. از آن جایی که سامان همچنان کلافه و عصبانی است تمرکز لازم برای رانندگی را ندارد و این امر منجر به تصادف می شود. حال مشکلات مربوط به تصادف و تعمیر اتومبیل نیز به شلوغی کار او اضافه شده است.

در ابتدا مسئله سامان، فشار کار او در شرکت و نیاز پسرش به همراهی سامان با او در انجام تکالیف درسی بود. پس از آنکه او معنایی نامناسب و ناکارآمد به مسئله داد، مسئله دیگری را برای خودش ایجاد کرد که ماهیتی هیجانی داشت: کلافگی و عصبانیت. شیوه ناکارآمد مواجهه سامان با مسائلش منجر به ایجاد مسائل متعدد دیگری مانند تنش در ارتباط با همسر، تنش در ارتباط با فرزند و نهایتا تصادف رانندگی شد.

همان گونه که گفتیم تعریف دقیق صورت مسئله اولین گام در حل مسئله است. صورت مسئله سامان تراکم بالای کار و وظایف او در شرکت و خانه بود اما ذهن سامان در مواجهه با این مسئله به جای آنکه به راه حل های ممکن تمرکز کند به افکاری تمرکز کرد که او را از پیدا کردن راه حل بازداشت و به حاشیه هایی برد که عاقبت برای او دردسر ساز شد.

افکاری مانند این که همسرم من را درک نمی کند، این درخواست غیر منصفانه است یا فرزندم نباید از من کمک بخواهد؛ هیجانات ناخوشایند شدیدی را در او ایجاد کرد.

این بار مسئله سامان هیجانات شدیدی بود که تجربه می کرد. اما این بار هم سامان به جای آرام کردن خود به تخلیه ناسالم خشم خویش پرداخت.

پرخاشگری سامان مسئله بعدی را در روابط او ایجاد کرد. بار دیگر سامان به جای تمرکز بر حل مسئله، از مسئله فرار کرد. این فرار عاقبت ناخوشایند تر دیگری مانند تصادف به همراه داشت.

اگر سامان در هر گام به مسئله ایجاد شده تمرکز می کرد و شیوه حل مسئله را اتخاذ می کرد، ناگزیر نبود با مسائل متعدد و پیچیده تر مواجه شود.

اولین مسئله سامان مسئله ای کاربردی بود. اگر او سبک حل مسئله را در پیش می گرفت، پس از تعریف مسئله نیاز داشت به تمامی راه حل های ممکن تمرکز کند.

بعنوان مثال می توانست از همکارش کمک بخواهد و سه روز در هفته عصر ها زودتر به خانه بیاید و به درسهای پسرش رسیدگی کند.

راه کار دیگر می توانست آن باشد که با همسرش گفتگو کند و برای رسیدگی به درسهای پسرشان از فرد دیگری کمک بگیرند. راه کارهای متعدد دیگری می توانست برای مسئله سامان وجود داشته باشد. مهم آن بود که او در مرحله راه حل آفرینی تمامی راه حل های ممکن را به ذهن بیاورد و یا روی یک برگه یادداشت کند.

در گام بعد نیاز بود سامان به پیامدهای هر راه کار بیاندیشد و ببیند کدام راه کار می تواند به او در تحویل به موقع کارها به مدیر شرکت و پیشرفت تحصیلی فرزندش کمک بیشتری نماید. در این مرحله او می توانست به هر راه کار احتمالی که به ذهنش می رسید بر اساس میزان کارآیی آن راه کار، امتیاز بدهد.

امتیازهای داده شده به سامان کمک می داد تا در گام بعد که مرحله اجرا است، وارد عمل شود و از راه کاری که بیشترین امتیاز را کسب کرده شروع کند. گاهی برخی راه کارها در عمل به میزانی که تصور می کردیم خوب جلو نمی روند.

این جاست که می توان از راه کارهای دیگر که امتیاز کمتری داشتند استفاده کرد. پس از به کارگیری راه حل های مختلف در آخرین مرحله نیاز است که نتایج بدست آمده را ارزیابی کنیم.

این ارزیابی به ما می گوید چقدر در حل مسئله خود موفقیت کسب کرده ایم و یا نیاز داریم مسئله را بار دیگر تعریف کنیم و راه حل های دیگری را پیشنهاد دهیم.

 ذهن برای تمرکز بر شیوه «مسئله گشایی» به تربیت و تمرین نیاز دارد. ذهنی که به درستی تربیت نشود به جای مسئله گشایی با تمرکز بر افکار ناکارآمد و ایجاد هیجانات ناخوشانید غیر ضروری به مشکل آفرینی می پردازد.

 

فائقه رزاقی

کارشناس ارشد مشاوره و مسئول بخش آموزش کلینیک تخصصی روانشناسی و مشاوره پویش

 

منابع:

  • نینان، مایکل. درایدن، ویندی ( 1399). ترجمه دکتر زهرا اندوز و دکتر حسن حمیدپور. تهران: انتشارات ارجمند
  • فاضلی، اعظم. ( 1400). اصول کاربردی آموزش مهارتهای زندگی. تهران: انتشارات ارجمند

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *